هوم، سوییت هوم !

ساخت وبلاگ
هردو مون سرما خوردیم .. من و همسرم ... اون داره بهتر میشه اما من حالم خیلی خوش نیست ... سرفه های خشک و کوفتگی بدن و سردرد ... روی دو تا مبل روبروی هم نشستیم ... هرکسی غرق در دنیای خودشه و سرش توی لب تاپ خودش ... دخترک امشب رفت تهران ... یه سفر چند روزه ... وقتی نیست چقدر جاش خالیه ... شوخی کردن هاش ... سر به سر گذاشتن هاش ... زیر لب زمرمه کردن هاش ... یه غمی ته دلم موج میزنه ... علی هم سرما خورده .. امروز زودتر از همیشه اومده خونه و تو اتاقش استراحت  میکنه ... یه لیوان آبجوش و عسل و آبلیمو دست منه .. یه لیوان دست همسرم .... علی با یه آهنگ قدیمی همنوایی میکنه .. صدای قشنگی داره پسرم ... اما هنوز صداش گرفته و گاه و بیگاه سرفه میکنه ... یه غمی ته دلم موج میزنه ... روزهاست ... پسرم همراه خواننده میخونه: یک دم از خیال من ... نمیروی ای غزال من ... دگر چه پرسی ز حال من ... صداش اوج میگیره ... تا هستم من .... سرفه میکنه ... اسیر کوی تو ام .. در آرزوی تو ام ... اگر تو را جویم .. حدیث دل گویم .. بگو کجایی .... یه غمی ته دلم موج میزنه ... ته دلم آشوبه ... و باز .. مثل همیشه .. موج میزنه ... موج میزنه ... و ته نشین میشه ... مثل همیشه .... ............... به سوی تو .... هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 117 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 22:40

جای دوستان گلم خالی، یه سفر دو روزه داشتیم به بوشهر و دلوار ... پریروز، یعنی دوشنبه صبح رفتیم و سه شنبه عصر هم خونه بودیم ... دخترک که تهران بود، شاپسر هم همون دوشنبه صبح با چند تا از همکارانش برای ماموریت عازم بوشهر شدن که امشب جفتشون برگشتن بسلامتی و چراغ خونه دوباره روشن شد ... خلاصه که این سفر با اینکه کوتاه بود امّا خیلی خوش گذشت ... فقط سرماخوردگیم بدتر شد!! ولی فکر کنم می ارزید به مریضی!!! به نظرم آدم با روحیه خوب و سرحال بهتر میتونه با بیماری مقابله کنه تا قرص و کپسول و شربت ... نظر شما چیه آیا؟! بازم جای شما عزیزان خالی، یه میگو پلوی بسیار خوشمزه هم در رستوران میداف خوردیم  که موقع دیدن صورتحساب برق از کلّه مون پرید!!! میگو پلو رو پرسی چهل و هشت هزار تومن حساب کرده بود خوش انصاف ... چه خبره بابا جان؟ هرچی فکر میکنم میبینم اگه پری دریایی هم سرو میکردن، ارزون تر در میومد!!!! شب همسرجان پرسید شام کجا بریم؟ چی میخوری؟ گفتم بیا بریم تا بهت بگم ... عزیزی که شما باشین رفتیم سوپری یه قالب کوچولو پنیر گرفتیم، از نونوایی هم یه دونه بربری تازه گرفتیم، اومدیم نشستیم زیر یه آلاچیق لب دریا و همراه با صدای گوشنواز امواج دریا، لقمه لقمه نوش جان کردیم و لذّتش رو بردیم که کلّهم اجمعین پامون در اومد دو هزار و سیصد تومن!!! *با اینکه حال و روز درستی نداشتم و سرفه و عطسه امانم رو بریده بودم، ام هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 97 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 22:40

گلّه ی اسبها در خلیج فارس .... به شهر رئیسعلی دلواری هم سفر کردیم .... رستم و رخش هم به بوشهر اومده بودن و درست وسط دریا در حال نبرد با اژدها بودن که ازشون عکس گرفتیم نیمکتی تنها در یکی از خیابانهای بوشهر .... گربه  هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 82 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 22:40

درون توست اگر خلوتی و انجمنی ست .. برون ز خویش کجا میروی؟ جهان خالی ست واقعاً ها ......... آیا در عمل میشه بود؟ + نوشته شده در  سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۶ساعت 23:24  توسط نگین شیراز  |  هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 91 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 22:40

*امشب رفته بودم پیاده روی، چند متر جلوتر از من دو تا خانم میرفتن که یه پسربچه شش هفت ساله هم همراهشون بود ... خانمها با هم حرف میزدن و پسربچه با صدای بلند و با شور و هیجان میخوند: غروبم(!!!) را نگیر از من خدایا خدایا خدایاااااااااا ... ای جانم!  یعنی هایده باید میرفت جلو بوق میزد!! همچین هم با صدای خودش کیف کرده بود و داد میزد که نگو *چند روز قبل داشتیم با همسرجان از پل هوایی بالا میرفتیم (میبینید چقدر باکلاسیم ما؟!!) یه خانمی از روبروی ما اومد، یه ببخشید گفت و از کنار دستمون رد شد و رفت پایین، نگو پسرک کوچولوی چهار پنج ساله اش داره با کمی فاصله پشت سرش میاد، طفلک وقتی رسید به ما، دید راه عبور نیست، داد زد: مامااااااان من جام نمیشه(!!) بیام پاااااااااااااایین .......... خدا وکیلی کی به اینها مجوّز میده؟ یعنی تو عمرم ترانه ای اینقدر فاخر نشنیده بودم هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 71 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 22:40

*عرضم به حضور انور شما، زمانی که ما ازدواج کردیم (دورانی مقارن با دوره کشف رادیوم توسط حاج خانم مادام کوری!!) رسم بود که برای خرید عروسی یک لشگر از خانواده عروس و داماد پشت سر دختر و پسر راه میفتادن و دسته جمعی میرفتن خرید خوب ما هم که استثنا نبودیم .. از طرف من فقط خدابیامرز مادرم بود چون از فامیل مادری کسی رو شیراز نداشتیم ... اما از طرف همسرجان هزاران آفرین صد باریکلا !!! خوب من و همسرجان هیچکدوم از این قضیه دل خوشی نداشتیم ولی خوب اون موقع ها رسم نبود کوچکتر ها روی حرف بزرگترها حرفی بزنن ... فلذا ما تقریباً هر روز با گروه کثیری از امّت مسلمان! میرفتیم بازار و خریدهای معمول رو انجام میدادیم ... وقتی که نوبت خرید طلا شد و رفتیم که طلا بخریم، چون خرید مهمی بود، به احترام خاله بزرگه همسرجان، ایشون رو خبر کردن که همراهمون بیان، البته غیر از اون هفت هشت ده نفری که همیشه همراهمون بودن!!!  آقا رفتیم بازار زرگرها و مغازه ها رو گشتیم و گشتیم و بالاخره توی یکی از مغازه ها، خاله بزرگه همسرجان یک سرویس خیلی سنگین انتخاب کرد و با انگشت نشون داد و گفت: این چطوره؟ آقا منو میگین؟ به محض اینکه چشمم به سرویسه افتاد، چنان آشوبی توی دلم افتاد که مپرس!! تو دلم گفتم یا ابوالفضل خودت رحم کن!! از اون طرف آقای زرگر راضی و خوشحال از انتخاب اون سرویس سنگین، داشت سرویسه رو از ویترین میاورد بیرون که از این هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 124 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 22:40

از دیروز غروب تا حالا مسئله ای پیش اومده که همش دارم به خودم میگم: آهای نگین خانوم ... چته؟ زندگی که همیشه نباید گل و بلبل باشه .. همش که نباید سفرهای دلنشین دو نفره باشه ..  همش که نباید پیاده روی و غذا دادن به گربه ها و وبلاگ نوشتن و قدم زدن زیر بارون باشه ... آهای نگین خانوم ...کی گفته که خون تو از بقیه رنگین تره؟ خوب بالاخره تو زندگی سختی هم هست .. مشکلات هم هست .. ریز و درشت .. انواع و اقسام .. بعضیاشون راه حل دارن و ساده حل میشن .. بعضیاشون حل شدنی نیستن و باید باهاشون ساخت ... گاهی یه مدت کوتاه ... گاهی خیلی طولانی ... گاهی به قدر یک عمر ... کسی چه میدونه ؟ به هر حال زندگیه ... گاهی تلخ گاهی شیرین .. گاهی زشت گاهی زیبا ... میسازیم .. و خدا رو شکر میکنیم ... و بقول قدیمیها: اگر زمانه با ساز ما نرقصید، ما با ساز زمانه میرقصیم ... میدونم که صبر لازمه ... و الان آرومم ... تصمیم گرفتم محکم باشم و مقاوم ... نگرانتون نکنم ... مسئله خاصی نیست .. یکی از همین مسائل ساده ای که ممکنه برای هر کسی پیش بیاد ... همه ی کسانی که یه فرد سالمند در خانواده دارن .... دیشب با اشک و زاری از خدا خواستم کمکم کنه ... و تا خود صبح چشم روی هم نگذاشتم ... نمیدونستم باید چیکار کنم .. همراه دو عزیز مدتها توی یک پارک دنج و خلوت در ساعتهای پایانی شب، قدم زدیم ... حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم ... و فکر چاره هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 84 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 22:40

در این چند روز اخیر شاید چهل بار اینو گوش کردم .. بیشتر با چشمهای بسته ...

آرامش عجیبی بهم میده ...

https://www.aparat.com/v/v9swi

هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 78 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 22:40

چند شب قبل همراه همسرجان برای خرید به هایپر استار خلیج فارس رفته بودیم . خرید ها رو که انجام دادیم رفتیم قسمت فودلند که شام بخوریم. یک لحظه سر میز روبرویی چشمم افتاد به دو آقاپسر حدوداً بیست و پنج ساله که دوقلو بودن و لباسهاشون هم عین همدیگه بود. چند لحظه بعد دیدم دو تا آقاپسر دیگه که اتفاقاً اونها هم دوقلو بودن اومدن و با دوقلوهای اولی دست دادن و خوش و بش کردن و نشستن سر همون میز .. قضیه برام جالب تر شد. دو سه دقیقه بعد یک جفت دوقلوی دیگه!! خسته تون نکنم، شاید ده دقیقه بعد حدود سی جفت دوقلو، یعنی حدود شصت نفر، که هرکدوم از جفتهای دوقلو لباسهای یک شکل پوشیده بودن سر دو تا میز بزرگ نشستن به خوش و بش کردن و گفتن و خندیدن. منظره ی خیلی جالبی بود .. نمیدونستم کدومشون رو تماشا کنم!! آخرش طاقت نیاوردم و رفتم کنار یکی از دخترخانمها و بعد از سلام و خوش و بش گفتم: راستش من امشب یکی از زیباترین صحنه های زندگیم رو اینجا دیدم .. خدا همه تون رو حفظ کنه ... ولی یه سوال برام پیش اومده ... البته این فضولی نیست ها، کنجکاویه!! من خیلی کنجکاو شدم که بدونم اینهمه دوقلو امشب اینجا چیکار میکنن؟!! از کجا همدیگه رو پیدا کردین؟  خنده زیبایی کرد و گفت: خوب ما یک انجمن داریم که اوائل ده دوازده نفر بودیم، اما به تدریج به اعضای این انجمن اضافه شده. پرسیدم: چه جالب ... آیا در این انجمن فعالیت خاصّی رو دنبال میک هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 92 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 22:40

سلام بر دوستان گلم ... از روز سه شنبه تا حالا درگیر مشکل چشم پدرم هستیم. دکتر و بیمارستان و آزمایش و تست قلب و خلاصه بدو بدو هایی که میدونم و میدونید و خدا نصیب هیچکس نکنه انشاالله که اعصاب نمیذاره واسه آدم. بالاخره امروز صبح رفتیم بیمارستان تشکیل پرونده دادیم و قراره انشالله فردا صبح عمل بشن. گفتم یه خبر بهتون بدم نگران نشین. به محض اینکه سرم خلوت بشه برمیگردم. آهان راستی مثل همیشه به دعاهای خیر شما خوبان هم نیاز دارما ..ممنون که دریغ نمیکنید ... اینو هم ببینین بخندین تا من برگردم ... به گاز هم دست نزنین لطفاً ! خطرناکه !!! (کامنتهای پست قبل رو دلم نیومد بدون پاسخ تایید کنم، در اولین فرصت به لطف و محبت شما عزیزانم جواب میدم و تاییدشون میکنم) هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 77 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 22:40